سال هاست چشمانم را به امید دیدن خوابی از شما می بندم .
لایق نبودم فقط ادا و ادعای شما را داشتم .
چشیده ام ولی نه مداوم . همه اش از روی تقلید بود . چشیده ام طعم ناب عاشقی تان را نه مداوم . اماهمان اندک هم در کامم مزه کرد . آن اندک مرا، این کرده و اگر میخواهم شما شوم ، باید بیشترشکنم . بازگردم به قبل ها به عقب ترها به سارای دیروزمدرسه ام .
دلم میخواست ، ولی نشد . جور دیگر شد . اما این ، الان ، منم و منم که باید تغییر دهم تا برسم به شما . عاشقی کنم تا شوم خاک پای شما .
دیگر تقلید نمیکنم . گرچه تقلیدش هم خوب است .زیباست . شلوار شش جیب های به تاسی از شما . که هر چه میریختم هم شش جیبش پر نمیشد مثل آقامهدی باکری!
نیمه شب ها روی زمین خوابیدن که هرچه میکردم هم سفتی سرامیک اتاقم ، طردم میکرد .
سر پایین انداختن ها و نشنیدن ها که مرا مصون داشت از همه بدی های دنیا.
الان منم و ایده هایی که باید بدهم تا برهانم غلوزنجیر را ازپاهای باد کرده از لذت دنیایم .
و هنوز چشمانم را با خیال خواب شما که رهنمونم شوید می بندم . که چه کردید شما!
آخرین نظرات