چرا آدم میخواد بعضی وقتا شکل یکی دیگه بشه ؟
داشتم به این فکر میکردم که متوجه شدم چقدر حق و حقانیت، غریبه توی دنیا .
خانومای محجبه ای که در کل چادری هستن ولی بعضی جاها جلوی چشم نامحرم چادرشون رو برمیدارن .
گاهی فکر میکنم چقدر دارن کیف میکنن که همیشه ته ارایش دارن و زیبا هستن . ولی خداوکیلی یه روز بدون آرایش باشن خیلی بی ریخت میشن انگار مریضن .
نفس لوامه ام لحظه ای غریب افتاد . فکر کردم . انگار شهدا انداختن تو مغزم که اشتباه داری فکر میکنی !
یاد یه داستان افتادم . همسر شهید تعریف میکرد ما نه فرصت داشتیم و نه توانایی مالی که بتونیم بریم پیک نیک و بگردیم . همسرم که بعد از مدت ها میومد خونه میگفت دستتو بده من . و دو تایی دور گل فرش میپرخیدیم و جای مناسب انتخاب میکردیم تا بشینیم . میگفت فکر کن این گل فرش ، گل های توی باغ و پارکه . میشستیم و کلی هم خوش بودیم .
ذهنم رفت توی فکر قیاس . مقایسه کردم و شرمنده شدم . چقدر زندگی شهدا رنگ و لعاب داشت . چقدر شیرینی و گرمی و صفا داشت و داره . ولی زندگی و چیزی که فکرش اومده بود توی ذهنم چقدر رنگ دنیایی داشت . دلم خواست مثل شهدا شم و با هیچ چیز دیگه عوضش نکنم .
چادرم … زندگیم …
از یه دختر خانم امروزی که بینی اش رو عمل کرده بود و در کل امروزی بود و به قول خودش میگفت دختر باید شبیه پرنسس ها باشه ، پرسیدن که آرایش چرا می کنی ؟
گفت من اصلا دوست ندارم آرایش کنم . میخوام راحت باشم . آزاد باشم . ولی آرایش که نمیکنم بقیه میگن چی شده ؟ ای وای مریض شدی ؟ بی حالی چرا ؟ من همش میگم نه بابا خوبم . حالم خوبه . چیزیم نیست فقط آرایش نکردم . انقدر که همه آرایش دارن وقتی آرایش نمیکنم فکر میکنن من مشکلی دارم . حوصله ی جواب دادن به هر نفر رو ندارم . آرایش میکنم . . .
حجاب ، آزادیه تمام و کماله ولی طبق مد پیش رفتنه که محدودیته برای همه . . .
فرم در حال بارگذاری ...
آخرین نظرات